سخنگو. ناطق. سخنور: تا از برای گفت شنود است خلق را گوش سخن نیوش و زبان سخن گزار. سوزنی. زرین سخن سوار صفت کرده عسجدی کلک هنروری را چون شد سخن گزار. سوزنی. حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمتست از غم روزگار دون طبع سخن گزار کو. حافظ. ، مترجم: قیدافه خوانده ام که زنی بود پادشاه اسکندر آمدش برسولی سخن گزار. خاقانی
سخنگو. ناطق. سخنور: تا از برای گفت شنود است خلق را گوش سخن نیوش و زبان سخن گزار. سوزنی. زرین سخن سوار صفت کرده عسجدی کلک هنروری را چون شد سخن گزار. سوزنی. حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمتست از غم روزگار دون طبع سخن گزار کو. حافظ. ، مترجم: قیدافه خوانده ام که زنی بود پادشاه اسکندر آمدش برسولی سخن گزار. خاقانی
در عرف، سخنگو و شاعر. (آنندراج) : بمن چنان بود اندر نهفت صورت حال که میر سیر شد از بندۀ سخن گستر. عنصری. با علی یاران بودند بلی پیر ولیک بمیان دو سخن گستر فرقست کثیر. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 196). دل هر که را کو سخن گستر است سروشی سراینده یا دیگر است. نظامی. چون زمان عهد سنایی درنوشت آسمان چون من سخن گستر بزاد. خاقانی. ، به مجاز بمعنی پهنا دادن سخن که اطراف و محافل بسیار داشته باشد. (آنندراج) : مدعی گرچه سخنگوست سخن گستر نیست مهمل و معنی بسیار چه معنی دارد. محسن تأثیر (از آنندراج). ، هم سخن. هم گفتار: چو کوه البرز آن کوه کاندر آن سیمرغ گرفته مسکن و با زال شد سخن گستر. فرخی
در عرف، سخنگو و شاعر. (آنندراج) : بمن چنان بود اندر نهفت صورت حال که میر سیر شد از بندۀ سخن گستر. عنصری. با علی یاران بودند بلی پیر ولیک بمیان دو سخن گستر فرقست کثیر. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 196). دل هر که را کو سخن گستر است سروشی سراینده یا دیگر است. نظامی. چون زمان عهد سنایی درنوشت آسمان چون من سخن گستر بزاد. خاقانی. ، به مجاز بمعنی پهنا دادن سخن که اطراف و محافل بسیار داشته باشد. (آنندراج) : مدعی گرچه سخنگوست سخن گستر نیست مهمل و معنی بسیار چه معنی دارد. محسن تأثیر (از آنندراج). ، هم سخن. هم گفتار: چو کوه البرز آن کوه کاندر آن سیمرغ گرفته مسکن و با زال شد سخن گستر. فرخی
گستاخ و بی ادب: خوار است خور شهریت از تن سوی مهمان شهریت علفخوار است مهمانت سخن خوار. ناصرخسرو. این خوب سخن بخیره از حجت همواره مده بهر سخن خواری. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 470). رجوع به سخن خواره شود
گستاخ و بی ادب: خوار است خور شهریت از تن سوی مهمان شهریت علفخوار است مهمانْت سخن خوار. ناصرخسرو. این خوب سخن بخیره از حجت همواره مده بهر سخن خواری. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 470). رجوع به سخن خواره شود
باغ یاسمن و جای انبوه از درخت یاسمن. آنجا که سمن روید. (ناظم الاطباء) : شهریاری که خلاف تو کند زود فتد از سمن زار بخارستان وز کاخ بکاز. فرخی. از کوه تا بکوه بنفشه ست و شنبلید از پشته تا به پشته سمن زار و لاله زار. فرخی. گل بیند چندان و سمن بیند چندان چندانکه بگلزار ندیده ست و سمن زار. منوچهری. بسمن زار درون لالۀ نعمان بسیار چون دوات بسدین است خراسانی وار. منوچهری. زدوده تیغ گهروار رنگ داده بخون بنفشه زار و سمن زار و لاله زار تو باد. سوزنی. کو تذروان بزم و کوثر جام کز سمن زار بشکفد گلزار. خاقانی. خوابگهی بود سمن زار او خواب کن نرگس بیدار او. نظامی. عیش است بر کنار سمن زار خواب صبح نی در کناریار سمن بوی خوشتر است. سعدی. روان گوشه گیران راجبینش طرفه گلزاری است که برطرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو. حافظ. سمن زار گشته دیار سلاحف چمنزار گشته وجار ثعالب. حسن متکلم
باغ یاسمن و جای انبوه از درخت یاسمن. آنجا که سمن روید. (ناظم الاطباء) : شهریاری که خلاف تو کند زود فتد از سمن زار بخارستان وز کاخ بکاز. فرخی. از کوه تا بکوه بنفشه ست و شنبلید از پشته تا به پشته سمن زار و لاله زار. فرخی. گل بیند چندان و سمن بیند چندان چندانکه بگلزار ندیده ست و سمن زار. منوچهری. بسمن زار درون لالۀ نعمان بسیار چون دوات بسدین است خراسانی وار. منوچهری. زدوده تیغ گهروار رنگ داده بخون بنفشه زار و سمن زار و لاله زار تو باد. سوزنی. کو تذروان بزم و کوثر جام کز سمن زار بشکفد گلزار. خاقانی. خوابگهی بود سمن زار او خواب کن نرگس بیدار او. نظامی. عیش است بر کنار سمن زار خواب صبح نی در کناریار سمن بوی خوشتر است. سعدی. روان گوشه گیران راجبینش طرفه گلزاری است که برطرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو. حافظ. سمن زار گشته دیار سلاحف چمنزار گشته وجار ثعالب. حسن متکلم